۱۴۰۰ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

هرگونه پیگرد قانونی دیوارنویسی دارد؛ نکاتی در باب رعایت مسائل امنیتی شعارنویسی بر روی دیوار

 امنیت خود را اولویت قرار دهید. در زمان خرید اسپری رنگ از فروشگاه‌هایی که در حد امکان دوربین نداشته باشند و خارج از منطقه سکونت شما قرار ندارند خرید کنید. در زمان مراجعه به فروشگاه برای خرید رنگ، دستکش به دست و ماسک بر صورت داشته باشید. میان زمان خرید رنگ تا زمان شعارنویسی حداقل یک هفته فاصله بگذارید. رنگ‌ها را در مکانی خارج از محل سکونت و محل کار خود نگهداری کنید. در انتخاب روزهای شعارنویسی دقت کنید به صورت رندم بروید و در هیچ شرایطی در هفته‌های پیاپی یک روز مشخص شعارنویسی نکنید. تا حد امکان در نزدیکی منزل خود اقدام به شعارنویسی نکنید و ریسک شناسایی شدن خود را پایین بیاورید. دقت کنید در مکانی برای شعارنویسی انتخاب می‌کنید و خیابان‌های منتهی به آنجا از دید دوربین‌های مداربسته در امان باشید. در گروه‌های ۲ تا ۴ نفره به برای دیوارنویسی بروید. با دوستانتان تنها از طریق سیگنال یا واتس‌اپ و دیگر پیام‌رسان‌های امن خارجی در مورد قرارتان صحیت کنید و پس از پایان هر گفتگو مطمئن شوید پیام‌هایتان را به کلی از حافظه تلفن‌تان پاک کرده‌اید. در زمان شعارنویسی پلاک وسیله نقلیه‌تان را تا جای ممکن و تا حدی که در حالت معمول کسی به شما مشکوک نشود، مخدوش کنید. در گروه دو نفره با موتورسیکلت بروید. یک نفر از گروه کوله‌پشتی رنگ‌ها را حمل می‌کند و شعار می‌نویسد و نفر دوم روی موتورسیکلت می‌نشیند و مسئول مراقبت از اطراف می‌شود. در گروه ۴ نفری، یک نفر از گروه شعار می‌نویسد، یک نفر کوله‌پشتی رنگ‌ها را با خود حمل می‌کند. یک نفر پشت فرمان وسیله نقلیه می‌نشیند و یک نفر مسئول مراقبت از اطراف می‌شود. در صورت مشاهده ماشین از فاصله ۱۰۰ متری و در صورت مشاهده فرد یا افرادی خارج از گروه خود از فاصله ۵۰ متری دست از کار بکشید و تا فراهم شدن شرایط امن کار خود را آغاز نکنید. در هر هفته حداکثر دو شب به شعارنویسی بروید. ساعات بامدادی بهترین ساعات برای دیوارنویسی است و به یاد داشته باشید بهترین زمان برای شعار نوشتن بر دیوار  شب‌هایی است که باد می‌وزد؛ چرا که در این شرایط صدای اسپری را کسی نمی‌شنود. در هنگام شعارنویسی از صدا زدن یکدیگر با نام اصلی خودداری کنید. (فقط نام مستعار از پیش تعیین شده). در زمان شعارنویسی با یکدیگر در مورد محتوای شعارها جر و بحث نکنید و نوشتن متن را به کسی قرار است بنویسد بسپارید. در زمان نوشتن شعار به رنگ انتخابی و رنگ دیوار انتخابی دقت کنید تا نمایش بهتری بر روی دیوار داشته باشد. در زمان نوشتن شعار به رنگ انتخابی و رنگ دیوار انتخابی دقت کنید تا نمایش بهتری بر روی دیوار داشته باشد. بعد از پایان کار قوطی اسپری رنگ‌ها و درب آنها را در کوله‌پشتی بگذارید و با خود ببرید. پس از رسیدن به مکانی امن قوطی‌ها رو معدوم کنید (حتی اگر خیالتان از بابت نبودن اثر انگشت‌تان بر روی آنها راحت باشد). لباسی در زمان رفتن به مقصد و در زمان دیوارنویسی بر تن دارید را حداقل یک هفته قبل از شعارنویسی و یک ماه پس از شعارنویسی نپوشید. برای شب‌های مختلف از ماسک‌های مختلف استفاده کنید و پس از پایان هر شب آن ماسک را معدوم کنید. با هیچ‌یک از دوستانتان درباره اقدامات انجام شده‌تان صحبت نکنید و آنها را جایی بازگو نکنید. در صورتی از اقدامات خود تصویر تهیه کرده‌اید به هیچ وجه آنها را در صفحات خود منتشر نکنید. اگر قصد دارید تصویر را برای جایی ارسال کنید از پیام‌رسان‌های امن خارجی استفاده کنید و پس از ارسال دقت کنید پیام‌ها را پاک کنید و تصاویر گرفته شده را از تلفن خود پاک کنید. در صورتی تصاویر گرفته شده توسط شما در رسانه‌ای منتشر شد، به هیچ وجه زیر پست مورد نظر کامنتی مبنی بر نقش خود در این ماجرا نگذارید.~
نکته اخلاقی: تا حد امکان از نوشتن شعار بر روی دیوار منازل شهروندان عادی (کسانی به نهادهای امنیتی و نظامی وابسته نیستند) به شدت پرهیز کنید.
لطفا شما هم هر نکته‌ای در خصوص  شعارنویسی  دیوارنویسی به ذهنتان رسید اینجا اضافه کنید. بلکه مفید واقع شود.
به امید آزادی و روزهای خوب و بهتر؛ همه کنار هم، همه برای هم.
ارادتمند

۱۴۰۰ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

کودکان در زندان

کودکانی که مردان را «یاالله» صدا می‌زنند!

کودکان زندانی سال‌ها قربانی جمهوری اسلامی بوده‌اند؛ کودکانی که در دهه سیاه ۶۰ در سلول‌های سرد با مادران‌شان رنج کشیدند و تعدادی پس از آزادی خانواده‌هایشان و بسیاری نیز پس از اعدام مادرانشان از زندان آزاد شدند! کودکان زندانی همچنان هستند. بسیاری از آنها که در ⁧‫#زندان_قرچک_ورامین‬⁩ هستند، معنای در بند بودن را نمی‌دانند‌ و به‌دلیل زندانی بودن مادرانشان زندانی‌اند. کودکانی که اغلب در بیرون از زندان زندگی نکرده‌اند، از پشت دیوارهای زندان بی‌خبرند و هیچ‌گاه مردها را در دنیای آزاد به چشم ندیده‌اند. آنها از مردها می‌ترسند. چراکه از صبح که چشم باز می‌کنند تا شب که چشم بر هم می‌گذارند، هیچ مردی نمی‌بینند؛ سر و کارشان تنها با مادرشان است و چند زن دیگر؛ زیرا ورود آقایان به داخل بندها ممنوع است.البته ورود زندانبانان مرد یا بازرسان قوه قضائیه و سازمان زندان‌ها با پوشش متفاوت با سایر مردان جامعه استثناء است. مردهایی وارد زندان می‌شوند آنقدر زمان ورود یاالله می‌گویند، کودکان زندانی گمان می‌کنند نام‌شان یاالله است و یاالله صدایشان می‌زنند. آنها همچون کودکان زندانی پیشین قرار است روزی به زندگی در دنیای بیرون از زندان برگردند. زندانی بزرگ‌تر با یاالله‌هایی بیشتر؛ دنیایی پر از درد،رنج و...

#رضا_اکوانیان 

۱۳۹۷ بهمن ۵, جمعه

سخن بگو؛ روایتی شخصی از دوران بازجویی؛ رضا اکوانیان

سخن بگو؛ روایتی شخصی از دوران بازجویی
رضا اکوانیان

بازجو می‌گوید: همه چیز را می‌دانیم؛ و زنِ سفیدِ سی ساله‌ات، ران‌هایِ گوشتیِ خوش‌دستی دارد؛ نگاهش می‌کنم و نمی‌گریم.

زمان: زمستان ۱۳۸۸؛ مکان: سلول انفرادی زندان مرکزی یاسوج.
اتاقی به تمامی روشن، با چشم‌بندی بر چشم؛ پس از چند سیلی بر صورت، چند ضربه انگشت پشت گوش و چند مشت و لگد بر بازو و ران‌ها و دو مشت، یکی درست وسط شکم و دیگری بر سمت چپ قفسه سینه؛ بر صندلی دسته‌داری نشسته‌ام، رو به پنجره، کنار دیوار. بیرون باران می‌بارد و درون نمی‌دانم‌ها و چرا چرا چرا اکنون چرا من اینجا هستم!؟ خودکار و یک برگ کاغذ با سربرگ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران و جمله "النجاة في‌الصدق".

اما جهان هنوز هم به عشق زنده است
این را مردی که
با دنده‌ی شکسته
از بازجویی برش گردانده‌اند
و پس از ساعت خاموشی
با ناخن‌هایش
دیوار را می‌خراشد
و نام تو را
از آن بیرون می‌کشد
بهتر از دیگران می‌داند.

بازجو می‌گوید: «همه چیزو می‌دونیم. با ننوشتن کارت پیش نمی‌ره. دو کلمه بنویس خودتو خلاص کن برو سلولت بگیر بخواب.»
زندانی: «چی بنویسم وقتی چیزی واسه گفتن ندارم.»
بازجو: «دوستات همه چیو گفتن قبل تو و راحت شدن. تو هم زودتر بنویسی به نفع خودته. اگرنه هم زنت بیاد اینجا قطعا یادت میاد و می‌نویسی.»
کاش زنده بودی/ می‌دیدی/ شلمچه جای‌ات گذاشته/ آمده است انقلاب/ مردم را گردن بزند/ در خیابان آزادی.
زندانی: «وقتی چیزی ندارم چطور یادم بیاد.»
بازجو: «با گنده‌تر از تو هم طرف شدم و یادشون اومد. تو که دیگه گهی نیست الاغ.» چند لحظه سکوت «ببین، ما اینجا چند تا سرباز داریم سه تاشون هفت تا ده ماهه مرخصی نرفتن. زنت هم که باهات زندگی می‌کنه و حتما از گندکاریات خبر داره. شنیدم داشتن می‌آوردنت اینجا همدیگرو بغل کردید جلو نامحرم بوسیدید. دوستش داری. نه؟»

بلند شو
و به فقدانْ عادت کن
که همسرت را
به‌تمامی از کف داده‌ای
و دوستانت را
که سایه‌های قد کشیده‌ی دمِ غروب‌اند.

زندانی: «اینا مسائل شخصیه و ربطی به بودن من تو اینجا نداره. ضمناً همکارای شما نامحرم بودن و خودشون اومده بودن تو خونه‌ی ما. آدم زنشو که می‌تونه ببوسه. شما زنتونو نمی‌بوسید؟»
بازجو: «می‌دونم دوستش داری. دختر خوشگلیه. رونای سفید خوبی هم داره. این‌جاست. می‌خوای دو تا از سربازا رو بفرستم سروقتش تو اتاق بغلی و شروع کردن بری نیگا کنی؟ اصلا با هم می‌ریم می‌بینیم. منم باشم بهتره.»
زندانی: «دروغ می‌گی. عمرا نمی‌تونی اونو درگیر کنی.»

لبخندت کو؟
شادی‌ات کجاست؟
کی می‌نشیند دوباره به جای درد
اندوه بزرگی‌ست عشق
زخمی عمیق
ویزان از عقربه‌ها.

بازجو: «باشه، به هر حال چند دقیقه بهت وقت میدم فکراتو بکنی. این چایی‌تو هم بخور. دیگه قرص توش نیست و بخورش. مطمئن باش. حرف نزنی زن‌ات به خاطر گندکاریات دچار دردسر می‌شه. تو و امثال تو نمی‌تونید با چهارتا خبر به اسم نقض حقوق بشر آبروی نظام رو ببرید. از روز اول هم می‌دونستیم داری چه گهی می‌خوری. تا الآنش هم به خاطر خونواده‌ات چیزی بهت نگفته بودیم. فکر خودت نیستی فکر زنت و مادر بیچاره‌ات باش. هرچند فکر نکنم اون‌قدر برات مهم باشه چه بلایی سرشون بیاد. ولی زن خوشگلیه داری ها. سلیقه‌ات بد نیست.»

خطوطی که بر پیشانیِ مادرم انداخته‌ام
دنبالم می‌کنند
گاهی در خیابان
بر شانه‌ام می‌زنند
و از برگشتن
و از به‌جا آوردنشان
می‌هراسم
می‌شناسمشان
و تک‌تکشان را به خاطر دارم
از میانِ تمامی خطوط
تنها همین چند خطِ افتاده بر پیشانیِ آن زنِ غم‌زده است
که انگار
هرگز از خاطرم نمی‌روند.

کثیف‌تر ار آن بودند که فکرش را می‌کردم. خواب از چشمانم پریده و داروی خواب‌آور حل شده در چای چند ساعت قبل، کمی اثرش را از دست داده است. سرم را برمی‌گردانم. می‌خواهم چشم‌بندم را بردارم. دستم را می‌گیرد. قلبم تند می‌زند، دستانم می‌لرزند و انگشتان پاهایم که در دمپایی پلاستیکی جمع شده‌اند، یخ کرده‌اند. خیز برمی‌دارم بلند شوم برم مشت بزنم توی صورتش. کف دستش را روی سرم می‌فشارد.

بازجو: «بتمرگ سر جات؛ مگه واسه شما کمونیستای کثیف اهمیت داره کی به زن‌تون دست می‌ده و بهش دست می‌زنه. کسی اجازه می‌ده زنش با دوستای مردش دست بده که نباید براش مهم باشه مردای دیگه هم باهاش بخوابن. چه فرق می‌کنه یه آمریکایی بهش دست بزنه یا ما. ما هم که غریبه نیستیم.»

از زیر چشم‌بند، پایین، سمت چپ‌ام را نگاه می‌کنم. دو نفر هستند. یک کفش‌های چرم سیاه و شلوار پارچه‌ای سیاه و دیگری زیرشلواری راه‌راه سفید پوشیده و با دمپایی در اتاق مدام این‌طرف و آن‌طرف می‌رود؛ عطرشان اما یکی است. عطر گَند گل محمدی! همیشه بوی جنگ می‌دهند. بوی جنگ و خون. پایین را نگاه می‌کنم. نگاه می‌کنم و نمی‌گریم.

یکی بیاید این کلمات را جان بدهد/ ما، سیگارمان را با هم می‌کشیم/ حبس‌مان را جدا.

در تنهایی ریاضیات به کار می‌آید
دو در یک‌ونیم
می‌شود درد را دوست داشت
و نوشت بر دیوار
مثل یادداشت‌های در تقویم
باید به روزهای نیامده دل خوش کرد.

صدایی از پشت در می‌گوید: «چشم‌بندتو ببند سریع بیا بیرون.»
چشم‌بندم را می‌بندم. از سلول انفرادی با دو چراغ همیشه روشن، سه پتوی کهنه و نازک، روشویی و توالت فرنگی، به اتاق بازجویی می‌روم. نشسته‌ام روی صندلی دسته‌داری که پر شده از یادگاری‌های زندانیان سابق که از احساس و حال و روزشان نوشته‌اند. از ضرب‌وشتم و شکنجه تا شعرهای شاملو و ترانه‌های اعتراضی یادگارهایی که با خودکار بر سطح نوشته شده یا با ناخن و نوک خودکار حک شده‌اند. رد خون اما بر دسته‌ی صندلی بیش از همه‌چیز به چشم می‌آید.
بازجو: «اول بگو ببینم. زنت شهرستان مونده یا اونم اومده تهران زندگی می‌کنید؟ باهات اومد جلو مجلس یا نه؟ خودت فراریش دادی یا کس دیگه؟ فعلا تلفن و آدرس و همه چیزایی لازمه درباره‌شو روی این برگه بنویس.»
زندانی: "«تو آخرش سپاه کار می‌کنی یا اطلاعات؟ واقعا نمی‌دونی یک ساله از هم جدا شدیم؟ ازش خبر ندارم.»
بازجو: «جدی می‌گی؟ چطور من خبر ندارم؟ نکنه دروغ می‌گی که نریم سراغش دیگه؟ البته اگه راست بگی هم خوب کاری کردی؛ دختر سالمی نبود و بهتر شد جدا شدید.»
زندانی: (با لبخندی تلخ) «ولی من که چند سال باهاش زندگی کردم، سلامت روانی و اخلاقی و ... داشت. بعد اون سال‌ها دیگه طاقت نیاورد. زندگی‌مون با وضعی بعد ۸۸ پیش اومد به هم ریخته بود. مدام استرس داشت. اون از اون‌موقع که تو خونه به خاطر اینکه نخواست گوشی موبایل‌شو بهتون بده سرش اسلحه کشیدید؛ اونم بعدش تهدیدش کردید به تجاوز و تماساتون باهاش و ... از کار که اخراجم کردید و مغازه‌مو هم تعطیل کردید دیگه نتونستیم ادامه بدیم. اواخر خیلی کم می‌آوردیم. یک وعده غذا در روز! اونم گاهی نون و پیاز! به صلاح هردومون بود تنها باشیم و توافقی جدا شدیم.»
بازجو: «تقصیر خودت بود رفتی شکایت کردی گفتی شکنجه شدی و گفتی ما بهت گفتیم به زن‌ات تجاوز می‌کنیم. دلیلی نداشت اون مزخرفاتو بگی که این‌جور بشه. ما فقط سر به سرتون گذاشته بودیم. چیزی نمی‌گفتی الآن هنوز سر کارت بودی و استخدام رسمی هم شده بودی. فکر کردی می‌تونی با این حرفا به نظام ضربه بزنی؟ کور خوندی الآغ بی‌شعور. این مملکت هزاران شهید داده و شما و آمریکاییا و کمونیستا نمی‌تونید بهش آسیب بزنید. فعلا هم فقط اومدم ببینمت یه سری اطلاعات در مورد پرونده‌ات به همکارام بدم. سپردم ببرنت بهداری معاینه‌ات کنن. اگه دماغت درد داره به دکتر بگو مسکن میاره در اتاق برات. یه لباس دیگه هم بگیر خونای روی پیرهنت مریض‌ات نکنه. فقط وای به حالت دروغ گفته باشی طلاق گرفتید! به تو هم ربطی نداره ما کجا کار کنیم. ما هر جایی لازم باشه واسه حفظ نظام پا پیش می‌ذاریم.»
زندانی: «خیالت راحت! طلاق گرفتیم. الآن هم هردومون بیشتر از اون سال‌ها راحتیم و دیگه بهش فشار نمی‌آرن.»

زمان: بهار ۱۳۹۶؛

در ولی‌عصر پیاده می‌شوی
انتظار چیز خوبی است
اما کسی قرار نیست بیاید
در ایستگاه نشسته‌ام
فکر می‌کنم
هیچ اتوبوسی را سوار نمی‌شوم.

زمان: تابستان ۱۳۹۶؛
سکوت کرد؛ تنش را با شلاق شستند؛ در آینه، برادرش را صدا می‌زد.

زمان: پاییز ۱۳۹۶؛

می‌آید
می‌رود
برای بودن
پرنده با کوچ زنده است.

زیر لب می‌خواند
می‌خواند که برگردی
نامه‌ای اگر نیامد
با دلهره بلندتر می‌خواند
جای همه‌ی نیامدن‌ها
درد گلویش را می‌سوزاند
روُ روُ روُ/ بیُو روُ بیوُ دوُرِت بِگردُم
لب تکانی‌های مادر تمامی ندارد.

با ندیدنت
زخم‌های زیادی در من کاشته‌ای
هر روز بزرگ می‌شوند
پخش می‌شوند
دارم بزرگ‌تر می‌شوم
زخم‌ها
پا به پای من پیر می‌شوند.

شکنجه:
براساس ماده یک کنوانسیون بین‌المللی منع شکنجه هر عمل عمدی که بر اثر آن درد یا رنج شدید جسمی یا روحی علیه فردی به منظور کسب اطلاعات یا گرفتن اقرار از او و یا شخص سوم اعمال می‌شود، شکنجه نام دارد. همچنین مجازات فردی به عنوان عملی که او یا شخص سوم انجام داده است و یا احتمال می‌رود که انجام دهد، با تهدید و اجبار و بر مبنای تبعیض از هر نوع و هنگامی که وارد شدن این درد و رنج و یا به تحریک و ترغیب و یا با رضایت و عدم مخالفت مامور دولتی و یا هر صاحب مقام دیگر انجام گیرد، شکنجه تلقی می شود.
در اصل سی‌وهشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی، حکومت قاتل شهروندان ایران آمده است: هرگونه‏ شکنجه‏ برای‏ گرفتن‏ اقرار و یا کسب‏ اطلاع‏ ممنوع است. ‏اجبار شخص‏ به‏ شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست‏ و چنین‏ شهادت‏ و اقرار و سوگندی‏، فاقد ارزش‏ و اعتبار است. متخلف‏ از این‏ اصل‏ طبق‏ قانون‏ مجازات‏ می‌شود». اما در هیچ کجای قانون اساسی و دیگر قوانین مصوب، شکنجه تعریف نشده است.

۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه